کسی چه میداند شاید روزی آروزهای پنهان به حقیقت ابدی تبدیل شوند. راستش را بخواهید، گاهی زمین برای خیلیها برعکس میچرخد و تمام سهمشان از دنیا، دوچرخه چوبی و خانه حصیری و یک تکه لباس کهنهای است که نداشتنش بهتر از داشتنش است، با لقمه نانی که به قیمت شرمندگی پدر و سرافکندگی مادر تمام میشود!
در خانه هایشان نه نشانی از نان تازه و غذای گرم است، و نه رنگی از آینده! با این همه، شرمنده نگاه پرمهرشان میشویم که به آنها بگوییم 70 درصدشان در این دنیای غرق در تکنولوژی، از شبکهی مخابرات محرومند. انگار در یک جزیره محروم در دریای امکانات، به امید رسیدنِ راه نجاتی زندگی میکنند. جزیرهای از جنس درد با طعم اشک ِ شور کودکان، که شالوده اش 20 هزار مدرسه کپری و نا ایمن است که جان آینده سازان استانم را تهدید میکند.
این جزیره پر از شکوفههای نو رسیدهای است که به انتظار بهار اند، بهاری که نیامده وتابستان نشده رو به خزان میرود! چقدر تلخ است، این موضوع که در نقطهای از کشور کلاس خصوصی و تقویتی برقرار است، اما در جایی دیگر اثری از ساختمان عادی مدرسه و حتی یک میز و نیمکت ساده هم نیست. میخواهیم روشنتر سخن بگوییم؛ این روزها با آمدن ویروس منحوس کرونا تمامی مدارس کشور از مدرسههای چند طبقه در قلب پایتخت تا مدارس کپری و خشت گلی همه تعطیل شده اند؛ کار خوبی هم هست؛ اما بحث چیز دیگریست. میگویند آموزش تعطیل نیست و معلمان در برنامه شادِ ناشاد درس میدهند، در این میان یک چیزهایی انگار تعطیل است؛ وجدان، عدالت و انسانیت! آن دانش اموزانی که قبل از دوران ویروس منحوس، تخته هوشمند کلاس را برای درس دادن تنظیم میکردند، فی الحال برنامه شاد را با بالاترین سرعت اینترنت روی تلفن هایشان نصب میکنند، امّا آن دانش آموزانی که قبلاً نه تنها تخته هوشمند بلکه یه تخته سیاه ساده هم نداشتند الان چه کار میکنند؟! آن جایی که فقط یک چادر نماد ساختمان مدرسه هست به نظرتان اینترنتی برای نصب برنامه شاد اصلاً وجود دارد؟! آن جا از شاد خبری نیست؛ آنجا فقط درد و غم و محرومیت بارگیری میشود.
آیا وجدان میپذیرد که در جایی، میانگین کشوری استفاده از شاد، 8/6 درصد باشد، و بقیه در حسرت علم و دانش بسوزند؟ کدام دلی تاب میآورد که بشنود هزاران نیروی کار، هزاران دکتر، هزار مهندس و معلم، هزاران دانش آموز که غرق استعداد اند و ضریب هوشی شان در دنیا دندان شکن است، در غبار فراموشی، بهار نرسیده، تبدیل به خزان میشود. 32 هزار دانش آموز جامانده از تحصیل در سیستان و بلوچستان، باید با حسرت ورق زدن کتاب و صدای معلم، بر دلهای غم زده شان مرهم بسازند و بگذارند. از درد این کودکان همین بس که «بابا آب داد» را در کلاسهای 40 و50 نفره و با حداقل فضای آموزشی 1/5متر مربع، یاد گرفتند، اما اکنون با آرزوی بر باد رفته «من دانشمند خواهم شد» چه کنند؟
بیچاره آن پدر روستایی که کل تصوراتش از تکنولوژی همان تلویزیون 14 اینچ کنج خانه اش است و حالا نگاه اشک آلود فرزندش برای داشتن تلفنی که با آن دلخوشی هایش را زنده کند، نمک بر شرمندگی اش میپاشد! همانطور که میدانید دور از انتظار نیست که شاهد باشیم که در این حوالی، باز نماندن کودکانمان از تحصیل به قیمت شکستن غرور یک پدر برای خرید گوشی با اندروید بالا و نصب اپلیکیشن شاد تمام شود. بهتر است زمانی هر چند کوتاه، هرچند دیر، وجدانمان را بیدار کنیم، انسانیت را از نو بخوانیم و برای جهان نوای عدالت سر دهیم.
اینها همه مقدمهای بود بر یادآوری هدف و وظیفهی سنگین ما معلمان آینده این سرزمین که تنها دل خوشی مان، پرورش دادن کودکانی است که در حقیقت آینده سازان این مرزو بوم هستند. چقدر خوب است از همین امروز دست هایمان را در دستان گرمشان قرار دهیم تا رنگ محرومیت و مظلویت به قدرتی بی بدیل برای ساختن هر چه بهتر آینده ایرانمان تبدیل شود. امروز انتظار ما از شما دانشجو معلمان این است که قدرت علم و منطق در کنار احساس و عطوفت قرار بگیرد تا بشود جرقهای برای بیداری مسئولینی که دغدغه خدمت به مردم را تبدیل به فرصتهایی برای خود کرده اند. میخواهیم در کنار یکدیگر غرشی شویم تا صدای مظلومیت این کودکان را به تمامی مسئولین مربوطه برسانیم.
فاطمه موحد، مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان پردیس رسالت زاهدان